حق طلبی



دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو

سپندوار  ز کف داده ام عنان ، بی تو

 

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو

 

چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی

پر است سینه ام از اندوه گران ، بی تو

 

نسیم صبح نمی آورد ترانۀ شوق

سر  بهار   ندارند   بلبلان   ،   بی تو

 

 

لب از حکایت شبهای تار می بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بی تو

 

چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان

نمی زند سخنم آتشی به جان ، بی تو

 

از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق

چو ذرّه ام به تکاپوی جاودان ، بی تو

 

عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم

چو یادم آید از آن شکّرین دهان ، بی تو

 

گزارۀ غم دل را مگر کنم چو «امین»

جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو


شاعر:سید علی حسینی ‌ای



جدیدا دلم از حمهوری اسلامی گرفته اونقدر که حتی دلم از رهبرش هم گرفته ولی خب "گرمای محبت" با این دلگیری ها سرد نمیشه


ایا حسین بن علی علیه السلام برای فسق حاکم (یزید) سر و سرباز و سردار خود را فدا کرد؟

پس چرا امام سجاد و امام باقر دربرابر ظلم امویان سکوت کردند مگر نبود عبدالملک مروان که سوگند میخورد من شراب میخورم وهرکس مرا به تقوا دعوت کند او را گردن میزنم؟مگر نبود که هشام اموی کعبه را قرق میکرد و با کنیزکان خود روی سقف کعبه گناه میکرد؟
و مگر نبود مهدی عباسی که گاهی به زبان شعر میگفت:یعقوب وسخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش(منظور یعقوب بن داود وزیر بافضیلت و خردمند عباسی است) پس چرا اهل بیت در این شرایط نکردند آن کاری که جد مظلومشان کرد؟مگر نبود که گناه یزید میگساری بود و میمون بازی؟ پس گناه یزید چه بود که گناه اینان نبود؟کی باید دست به شمشیر برد و کی سکوت کرد؟

کسی نظری داره؟
البته خودم در حد اقناع خودم جواب دارم ولی میخوام نظرات بقیه رو هم بدونم

یه حدیث خیلی زیبا از امام بزرگوارم امام هادی سلام الله علیه شنیدم میخوام زکاتش رو به دوستان وبلاگی عزیز بدهم:
لا تطلب الصفا ممن کدرت علیه،ولاالوفاء لمن غدرت به،و لاالنصح ممن صرفت سوء ظنک الیه،فانما قلب غیرک کقلبک له
از کسی که بر او خشم گرفته ای،صفا و صمیمیت نخواه و از کسی که به وی خیانت کرده ای وفا مطلب و از کسی که بدو بدبین شده ای انتظار خیرخواهی نداشته باش،که دل دیگران برای تو همچون دل تو برای آنهاست


چند وقتی میشود که مطلبی نگذاشته ام شاید دلیلش گرمی سر باشد شاید هم سرگرمی
به هر حال اکنون میخواهم حال چند روز پیش خودم را شرح دهم
بیکار بودم و غرق در فکر رفتم در یکی از کلاس ها تنهای تنها بودم؛داشتم از پنجره کلاسی خالی در مجتمع کلاس های دانشگاه به کوه "سید محمد" نگاه میکردم اما‌م‌زاده اسم و رسم داری که فرزند زید فرزند امام سجاد هستند و معمولا دمادم امتحانات پایانترم دانشگاه صنعتی با ترافیک کاری مواجه هستند!
زیارت وارثی خواندم و دلم را بردم پیش پدرش زید
نمیدانم چقدر زید بن علی بن الحسین را میشناسید یا اینکه آیا میدانید فرقه ای هستند از شیعیان امیرالمومنین که معتقدند زید پس از سیدالشهدا چهارمین و آخرین امام شیعه است و دلیلی که بر آن اقامه میکنند جهاد او با حکومت جور اموی بود درباره او حرف و حدیث زیاد است اما چیز هایی درباره او در کتاب "سیره پیشوایان" از آقای پیشوایی خواندم که سند حرف های من خواهد بود در کتاب نوشته بود ابتدا زید در زمان امام باقر از ایشان اذن جهاد خواست و امام صراحتا او را نهی کردند ولی در زمان امام صادق به نزد برادر زاده خود رفت و باز اذن جهاد گرفت این بار امام صادق به او فرمودند:"عمو،اگر میخواهی جنازه آویخته از دروازه کوفه باشی قیام کن" اما او که از این چیز ها نمیترسد! و به کوفه میرود و لشکری با او بیعت میکنند و پیروزی های چشمگیری را هم بدست میآورد اما در یکی از معرکه ها تیری به پیشانی او میخورد و جان میبازد کوفیان او را در زیر رودخانه دفن میکنند، ماموران اموی با کمک جواسیس خود محل دفنش را میفهمند جنازه را بیرون میکشند و مثله میکنند سرش را به دروازه کوفه آویزان میککند و تنش را سوزانده خاکسترش را در آب میریزند. تا شاید درس عبرتی باشد برای سایرین
این ها را نمیدانم برای چه نوشتم
و نیز نمیدانم که پسرش محمد بن زید در کوه های دانشگاه ما چه میکرده است؟
جدی که دانشگاه عجیبی داریم به وسعت اگر بگیری میتواند خودش شهری باشد حداقل سه چهار تا کوه حسابی در خود دارد یک امام زاده و کلی هم تپه برای خودش تصفیه خانه دارد پست 20 کیلوولت برق دارد،پست مخابرات و تا بخواهی زمین بی آب و علف 
دلم برای دانشگاه تنگ میشود قطعا! سال آینده باید از این ورطه رخت بکشم
حکما که آدمی به چه چیزها که دل نمی‌بندد

فهمیدم که اصلا روانشناس خوبی نخواهم شد بس که ساده هستم و همه رو ساده میبینم مثل خودم و این برای زندگی اجتماعی خیلی بد است،بازی مافیا یه جورایی بازی ریا و بازی هر روزه ماست در اجتماع که متاسفانه برای کسانی که همیشه "رو" بازی میکنند همیشه بدترین تقدیر ها رقم خواهد خورد 

از جمله دیشب که نتوانستم نه در نقش مافیا کاری کنم و نه غیر آن

چند وقتی است نمیدانم چند درصد دوستی را برای منافع کوچک و بزرگی است که از من میبرند نسبت به خیی ها بدبین شده ام و پیش فرض به دیده انکار به یاری یاران مینگرم و این هم خب دردی است 


در این حکومت آنقدر اوضاع خراب شده است که هرکس میخواهدمشکلش را حل کنند باید دسته جمعی استعفا بدهد یا شلوغش کند و به سرتاپای نظام تف کند و فحش بدهد تا حقوق خود را بگیرد والا حکومت به دادش نمیرسد این بود آرمان خمینی کبیر؟! این بود آرمان های صد ها هزار شهید انقلاب و جنگ؟!! اگر میخواستید این طور حکومت کنید بهتر نبود بگذارید شاه کار خودش را بکند و شما هم حوزه های علمیه را عملیه نمیکردید! شما که مجبورید برای حفظ این نظام با آرمان های الهی دست به دامان ابزار های طاغوتی شوید بهتر نیست کنار بکشید شما که برای حفظ این اقتصاد از هم پاشیده هم ناتوان هستید و باید دست به دامن ربای بانک ها شوید بهتر نیست برویدوننگ جنگ با خدا و رسولش را به جان نخرید


در حاشیه :

1)استعفای دسته جمعی 18 نماینده استان اصفهان برای حذف برخی پروژه ها و ردیف های آبی برای استان بحران زده اصفهان

2)اعتراضات جنجانی کارگران هفت تپه


دل عالم هوایی و دل عاشق هوایی تر

یه دنیا کربلایی و حسین ها کربلایی تر

شکوه مردها پیداست ولی تو رزم پیداتر

علمدار ها همه زیبا اند ولی بی دست زیباتر

"مجنون اگر افسانه بود تو در مجنون شدی مجنون"

"قاسم صرافان"


 گیلاس، خنک، عینهو یک تکه یخ. انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین ؟ می گویم چشمت به این کمپوتا افتاده ؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم. چند دقیقه می نشیند. تحویلش نمی گیریم، می رود. علی که می آید تو، عرق از سرو رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم یه نفر اومده بود، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پرو بود. می گوید همین که الآن از اینجا رفت بیرون ؟ یه دست هم نداشت ؟ می گویم آره ؛می گوید خاک! حاج حسین بود.
منبع: هفته نامه پرتو 2/12/1391 ص 8 


یکی از سخت ترین قسمت های نهج البلاغه اونجاهایی است که امام درباره مرگ صحبت میکنند واقعا تن  آدم میلرزه،و گاه مو بر تنم راست میشود

یکیش رو براتون مینویسم


علی علیه السلام در راه بازگشت از صفین به گور های خارج از شهر کوفه نگریست و فرمود:ای ساکنان سراهای ترسناک و محل های بی آب و گیاه و گور های تاریک ای در خاک خفتگان ای بی کسان ای تنهایان ای وحشت زدگان شما پیش از ما رفتید و ما در پی شما می آییم "اما الدور فقد سکنت و اما الازواج فقد نکحت و اما الاموال فقد قسمت" خانه هایتان را دیگران ساکن شدند و همسرانتان،همسران دیگران شدند و دارایی هایتان تقسیم شده است"هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندکم؟" این خبر آن چیزی بود که نزد ماست پس نزد شضما چه خبر است؟ آنگاه امام رو به یارانش کرد و فرمود که اگر اجازه سخن گفتن داشتند به شما میگفتند که بهترین توشه پارسایی است.



نگون گردی ای آسمان!
که خصمی با آزادگان
پسندیدی بر مجتبی
تو بیداد اهریمنان
سلیمانی شد بی‌نگین
ز سرداران تنهاترین


غربت او از نقش نگینش پیداست که بسته بود:"حسبی الله"(خدا مرا کافی است)

و چه زیبا فرمود:
اعمل لدنیا کانک تعیش ابدا و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا

و برای دنیا آنچنان عمل کن که گویی تا ابد زنده ای و برای آخرت آن‌سان که گویی فردا را نخواهی دید



در جاده ابریشم مسیری را با همراهی طی میکنم از قرار معلوم شخص مذکور با رفیقش نیز در کنار ما بود و طی طریق میکرد از بیراهه ای راه من و رفیقم از جاده خارج شد اما آن شخص و رفیقش همچنان در جاده میرفتند در کتابخانه همراه من از کنارم جدا شد دم دم های اذان ظهر بود تنها شده بودم و رفتم که بروم مسجد درست جلوی در پژوهشکده شهید اعتباری صدای لطیفی گفت آقای الف برگشتم درست شنیده بودم رفیق شخص مذکور بود او دیگر ساکت شد و خود شخص مذکور جلو آمد.یک لحظه تمام وجودم آتش گرفت چشم بر زمین دوخت و چشم بر زمین دوختم آنها مدتها در کمین بوده اند تا تنها مرا گیر بیاندازند وگرنه چه کس نمیداند که ادامه جاده ابریشم به درب  جنوبی مسجد منتهی نمیشود؟! چشم بر زمین دوخت و چشم بر زمین دوختم آتش گرفته بودم پرسید:مدتی است احساس میکنم با من امری دارید؟ بدون فکر گفتم نه! گفت اگر امری دارید در دانشکده در خدمت هستم او میگفت و من ذکر گرفته بودم که "نه!" دروغ گفتنم را هر خری میتوانست بفهمد! او هم دو سه جمله ای گفت که من آنقدر در آتش جزغاله شده بودم که اصلا نفهمیدم دقیقا چه گفت.درست گویی که آب شده باشم گفتم پریروز غلط‌گیری جا گذاشته بودید که به شما گفتم منظورتان اوست؟او هم با لحنی که یعنی خر خودتی گفت نه! از آن بابت ممنون غلطگیر مال من بود اما آیا امر دیگری دارید.فهمیدم که عجب گافی داده ام عین بچه ها رفتار کردم او هم فهمید که دروغ میگویم مثل آن حیوان باوفا یعنی هر خری میفهمید دروغ میگویم آتش گرفته بودم. دست آخر برای بار آخر گفتم نه! بلافاصله گفتم سلامت باشید آمدم سمت مسجد آتش گرفته بودمدور تا دور صحن مسجد را گز کردم رفتم تا مزار شهدای گمنام آمدم تا صحن مسجد رفتم در مسجد عین خل ها ستون ها را دور میزدم ریخته بودم به هم اذان شد نمازی خواندم که تا سقف مسجد هم بالا نمیرفت در تمام نماز فکرم در این واقعه بود عین دیوانه ها بودم همه فهمیده بودندمریضم "حامد" بیش از همه او مرا خیلی میشناسد درد هاو دیوانگی هایم را بیشتر از هرکس میفهمد فقط یک گوش مفت میخواستم تا برایش بگویم و مثل ابر بهار گریه کنم هیچ کس نبود تنهایی را آنجا حس کردم کاش مثل او یک رفیق داشتم که در یک همچین موضوعی بیاید نگذارد تنها باشم مثل رفیق او که نگذاشت در این مکالمه او تنها باشد.رفتم دانشکده درحالی که قلبم هنوز داشت از دهانم بالا میامد در سالن مطالعه دانشکده علی ربانی را دیدم(از بچه های ساداتی کامپیوتری 95)  به او داستان را از زبان کس دیگری گفتم گفتم کسی این مشکل را داشته حالا منظور شخص مذکور از این مکالمه چه بوده؟آب پاکی را ریخت روی دستم گفت منم تجربه ندارم ولی احتمالا میخواسته او(شخص ثالث دروغی که من از قول او داستان را نقل کردم)را از خود دور کند ولی باید برود پیش شخص مذکور و حرف دلش را بزند اما احتمال این که این معامله! جوش بخورد بسیار کم است کس دیگری را دیدم عین خل ها تمام قضیه را برایش تعریف کردم هیچ کس را نداشتم و ندارم مجبور بودم! همین حالا که این موضوع را اینجا مینویسم هم مجبورم هنوز آتشم خاموش نشده و هردم که از بیشتر مینویسم افروخته تر میشود 

آمدم خانه از آن موقع تا حالا دارم فکر میکنم که چرا چیزی به او نگفتم چرا عین بچه ها مدام گفتم نه! چرا وقتی گفت امری دارید؟ نگفتم اگر هم داشته باشم به "مهدی" میگویم نه به شما چرا به او نگفتم برو اسم و عکس مرا به مهدی بده تا بیاید و یقه مرا بگیرد و . چرا به او نگفتم چرا همچین احساسی کرده ای مگر تا به حال با شما هم کلام شده ام که نشده ام! چرا احساس کردی با شما عرضی دارم؟ چرا نگفتم در کتمان این امری که میگویید که اگر بمیرم با آن شهید هستم(من عشق و کتم و عف و مات مات شهیدا) چرا نگفتم این ها را و هزار چیز دیگر که از ذهنم میگذرد اما مثل یک بچه دبستانی همه اش گفتم نه! عرضی نداشتم! چرا نگفتم.

میخواستم زنگ بزنم به برادر شفیق دلسوزی که نداشتم اما سنگ صبورم بوده یادم افتاد حتی به او هم دیگر نمیتوانم تکیه کنم که او حتی جواب پیام هایم را هم نمیدهد

امروز ارزش یک برادر بزرگتر را فهمیدم که هیچ وقت این ارزش را به من نداده اند

آتش گرفته بودم و هنوز آتش خاموش نشده که اگر خاموش شده بود اینجا راز مگو را نمیگفتم

تنها هستم خیلی تنها

فقط سرم را به جای چاه در صفر و یک های این اینترنت لعنتی روی این صفحه لعتی وبلاگ میکنم و داد میزنم اما صفر و یک ها اشک هایم را هیچ وقت نشان نمیدهند


ای خدای بزرگ،ای آن که علی را آفریدی

وبا آفرینش او خلقت خود را تمام کردی

من کمال تو را درعلـــــی می بینم و علی را شاهد وجود تو می شمرم

ممکن نیست که هر مخلوقی به این عظمت و کمال وجود داشته باشد و کمال مطلق که خداست انکار شود! 

آن چه مرا به علی نزدیک کرد،عشق و ایمان او و دریای غم و درد او بود.در کودکی از شجاعتش لذّت می بردم و او را حماسه تهوّر و جنگ و فداکاری می شمردم.روزگاری از علمش و سخنوریش و رهبریش و زهد و تقوایش محظوظ می شدم و او را ستاره درخشان عالم خلقت می دانستم!امّا امروز تنهایی علی مرا جذب کرده است،صدای ناله او را در دل شب میان نخلستان های فرات می شنوم،مردی عظیم که محبوب خداست از همه جا و همه کس گریخته و یکّه و تنها با خدای خود راز و نیاز می کند،اشک می ریزد تا در دریای غم و درد کمی آرامش بیابد،صیحه می زند تا از فشار سینۀ پر نور خود بکاهد!

ای خدای بزرگ،تو را شکر می کنم که علی را آفریدی تا در عشق و درد و تنهایی مظهری خدایی باشد و دردمندان دلسوخته در عالم تنهایی به او بیندیشند و از تصوّر چنین محبوبی خدایی آرامش بیابند.در آتش عشق،در طوفان درد،در کویر تنهایی،فقط علی است که می تواند دست بر قلب ما بگذارد و با ما همدردی کند.عشق ما را بفهمد،درد ما را لمس کند و تنهایی ما را بفهمد!

 



پی نوشت:


امت حال یتیمی دارد که پدر ندارد

در یمن سرزمین اویس ات

در ایران سرزمین سلمان ات

در عراق سرزمین مالک ات

در شامات سرزمین مقداد ات

در حجاز سرزمین مادری ات.

برخیز بی سرپرست شدن شیعیان خود را ببین که پس از تو خوار و تنها رها شده اند


چند روز پیش استاد آنتن ما تمثیلی بسیار زیبا از مصرعی از حضرت حافظ کرد.البته استاد منظور خود را برای موج ها و به زبان موج ها گفت؛ اما چشم حقیر نکته‌ای به زعم خودم بسیار زیبا را گرفت از کلام استاد؛

دکتر ابوالقاسم زیدآبادی (معروف به اکبر!)این غزل را خواند:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

.

حافظ از جور تو حاشا که بنالد روزی

من از آن روز که در بند تو ام آزادم!

 

الغرض فرمودند اگر دور ما را قفسی به ابعاد 2 متر گرفته باشد مدام از آن می‌نالیم اما اگر همین قفس به ابعاد 30 متر باشد شاید بسیار کمتر آن‌را حس کنیم و اگر به ابعاد 100 متر "کانّ لَم یَکُن".!

فکر کردم حافظ از جور رب خود نمی‌نالد چون قفسی به ابعاد تمام هستی گرد اوست آیا اصلا رواست که بر همچنین قفسی بنالد؟!نمیدونم برای شما مخاطب های عزیزم چقدر این نکته جالب بود اما من کلی کف کردم از این تمثیل.البته سخن اصلی استاد درباره طول موج و موجبرها و افزایش فرکانس بود اما به قول مولانا جلال الدین بلخی:"هرکسی از ظن خود شد یار من ."

و حالا شاید بهتر این معنا را درک کنم که میفرماید:"من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم"


نفس بده که برایت نفس نفَس بزنم

نفس به جز تو نخواهم برای کَس بزنم

مرا اســیر خــــودت کرده‌ای دعــایی کن

که آخـــرین نفســم را در این قفَـــس بزنم

 

 

حقیقتش مدت هاست خیلی چیزا میخوام بنویسم ولی نمیتونم هربار یک جمله مینویسم و از نوشتن بقیه اون چیزی که میخوام بگم دریغ می‌کنم اما حیفم اومد که دهه محرم بره و چیزی درباره سیدالشهدا ننوشته باشم حدیثی مینویسم از سالار شهیدان:

حدیث پینج بند دارد

و از کتاب چهل حدیث از امام حسین علیه السلام تالیف مرحوم عین صاد انتخاب شده است ترجمه هم مال خود ایشون هست

متن عربی رو نمیارم

متن فارسی به شرح زیر است

خطبه ای از حضرت در صبح عاشورا در برابر دشمن:

1-تمامی سپاس و ستایش برای خدایی است که دنیا را آفرید و آن را خانه نیستی و جدایی و تحول و دگرگونی قرار داد.دنیا در اهل خود و مردم خود تصرف های گوناگونی دارد،از سلامت و مرض،از وصال و فراق،از شادی و غم،از راحتی و رنج.و همین ستایش میخواهد که دنیا آدمی را آرام نمی2گذارد و بت ها و معبود ها،خلوت نمی‌دهد

2-با این همه تحول و آموزش،مغرور و فریفته کسی است که درس نگیرد و گرفتار شود؛بدبخت کسی است که در فتنه از دست برود و نتواند رابطه مناسب بگیرد و بهره کامل بردارد.

پس هیچ گاه فریفته ی این دنیا نشوید که،این دنیا امید تکیه کننده هایش را میشکند و طمع طمعکاران در خود را به سنگ میزند

3-میبینم که شما همگی بر کاری که خدا را به غضب میاندازد جمع شده اید و او با چهره کرامتش از شما روی گردانده و شما را با تازیانه ی نعمتش،که فرو آورده پذیرا گردیده و از مهربانیش دور ساخته است

4-خوب پروردگاری است،پروردگار ما که آفریده و آگاهی داده و نشانه گذاشته است و شما بنده های بدی هستید که با این همه نشانه و تحول و آموزش،مغرور و مفتون گردیدید،با آنکه به طاعت اقرا کرده اید و به رسول خدا محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردید.با فراموشی یاد خدا و دلدادگی به دنیا و ذلت در دست های شیطان بر عترت و فرزندان محمد تاختید و کشتارشان را خواستید

5-براستی شیطان بر شما مسلط شده و با نقطه ضعف ها و ترس ها و ظمع ها،در دست او گرفتار شدید و از همین ضعف ها،او شما را به فراموشی از یاد خدا کشانده است و شما با عظمت نعمت ها از عظمت منعم روی گرداندید.پس خود و خواسته های شما به خسارت رسید و از دست رفت و در بازگشت به سوی خدا،خود هیزم جهنم خود را بر دوش گرفته اید

در آخر سیدالشهدا از آنان روی میگیرد و می فرماید:

اینها کسانی هستند که از ایمان چشم پوشیدند و کفر ورزیدند.گروه ستمگران از خواسته ها و مطلوب های خود هم جدا هستند و دور می‌افتد تا چه رسد به سعادت و بهره های عظیم و حضور مهربان خدا فبعدا للقوم الظالمین

 


فقر

بازار بچه ها

ن

مردان معتاد

و کودکان که کلکسیون همه ی مشکلات اجتماعی هستند

همه ی مشکلات! 

اینجا نه در اوغانستان یا سوریه یا عراق جنگ زده است(!)

و نه در آمریکا یا اروپای لیبرال

اینجا:

ایران،

تهران،

،پایتخت کشوری که به نام علی متبرک است،

اگر چه در تهران حاکم،جمهوری اسلامی است اما اینجا فقر حاکم است

دیدن تصویر این منطقه اگر چه در فضای مجازی یا تلویزیون حکومتی سخت است

اما این منطقه در دامنه تهران از ارتفاعات لوکس نشین و کاخ نشین تهران،خیلی راحت قابل رویت است

همانجا که عده کثیری از مسئولین نظام اسلامی پنجره خانه خود را رو به جنوب میگشایند 


میدونم زمان شهادت امام صادق علیه السلام اما محبت امام که در دلها با گذر زمان کم نمیشه!

حقیقتش داشتم با خودم بحث میکردم

خیلی این کارو میکنم و متاسفانه اکثرا هیچکدوممون قانع نمیشیم:دی

یکی از طرفین بحث !! به شعری جالب از امام صادق اشاره کرد که خواستم اینجا بنویسیم

این شعر رو اول بار در کتاب جاذبه و دافعه علی از شهید مطهری خوندم اگر درست یادم باشه

می فرماید:

تعصی الاله و تظهر حبه

هذا لعمری فی الفعال بدیع

لو کان حبک صادقا لاطعته

ان المحب لمن یحب مطیع

ترجمه اش سادست ولی خب برای دوستانی که مثل من ادبیاتشون ضعیفه میگم ترجمه مال خودمه و ممکنه اشتباه باشه:

از فرمان خدا سرکشی میکنی و در این حال اظهار محبت به او میکنی

 به جانم قسم که این کار،بدعتی(عجیب) است

؛اگر محبتت راستگین بود اطاعتش میکردی

 چراکه عاشق همواره مطیع معشوق است


پی نوشت:

داستان خیلی از ماست که بی هیچ قید و شرطی گناه میکنیم حتی بعضا دلمون هم نمیسوزه اما چه کسی نمیدونه که این محبتی که دم ازش میزنیم دروغه

پی نوشت دو:

بالاخره امتحانات تموم شد(خوشحالم اما بی دلیل،مگه تموم شدن امتحانات هم خوشحالی داره وقتی تابستان سختی در پیش دارم برای کارآموزی LTE تو دانشکده و دو تا پروژه و از همه مهمتر:ندیدن.



زنده شو ای شهر دل مرده که باز

کـــــاروانی از شهیــــــــدان آمده

ذکر یا زهراست بر لب چشم انتظاران شما اینک

در خــــــزان شهر آمده گویا بهـــــاران شما اینک

ای شکسته استخوان ها السلام.

السلام ای قهرمان ها الســـــلام.

.

مداحی زیبای مژده یوسف کنعان


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مبلمان ایفل لوازم يدکي ليفتراک خبر فوری مونولوگ خبرگزاری"صحنه" Juztin محصولات آموزشی عرفانی زاده رزین سختی گیر ابوالفضل پروان